بود دی در چمن ای قبلهٔ حاجتمندان


دل ز هجر تو و وصل دگران در زندان

پر گره گشت درونم ز تحمل چون مار


بر جگر به سکه در آن حبس فشردم دندان

صد تن آنجا به نشاط و ز فراق تو مرا


غصه چندان که نخواهی و الم صد چندان

کام پر زهر و جگر پر نمک و دل پرخون


می نمودم به حریفان لب خود را خندان

در ببستند ز اندیشه پس خم زدنم


در عشرت به رخ اهل محبت بندان

حرف دلکوب حریفان به دلم کاری کرد


که مگر حدت حداد کند با سندان

بی حضور تو من و محتشم آنجا بودیم


بر طرب غصه گزینان به الم خورسندان

پس رفتم و این غزل به دستش دادم
و اندر ره معذرت به خاک افتادم